کد مطلب:149465 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

تحریفات معنوی
الف. اولین تحریف این بود كه این حادثه را یك حادثه ی استثنایی و ناشی از یك دستور محرمانه و خصوصی دانستند. امام حسین فدای گناهان امت شد! او كشته شد تا


گناهان امت بخشیده شود! بدون شك این یك فكر مسیحی است كه در میان ما نیز رایج شده است. این فكر است كه امام حسین را به كلی مسخ می كند و او را به صورت سنگر گنهكاران در می آورد، قیام او را كفاره ی عمل بد دیگران قرار می دهد: امام حسین كشته شد كه گنهكاران از عذاب الهی بیمه شوند! جوابگوی معصیت معصیتكاران باشد [1] (به شخصی گفتند تو چرا نماز نمی خوانی، روزه نمی گیری، مشروب می خوری؟ گفت من؟! شب جمعه در هیئت، سینه ی سه ضربه ی مرا ندیدی؟! آقای بروجردی هر چه خواستند سر دسته های قمی را از بعضی كارها منع كنند قبول نكردند، گفتند ما همه ی سال جز یك روز مقلد شما هستیم.) چیزی كه هست فرق ما با مسیحیان این است كه می گوییم یك بهانه ای لازم است، به قدر بال مگسی اشك بریزد و همان كافی است كه جواب دروغگوییها، خیانتها، شرابخواریها، رباخواریها، ظلمها و آدمكشیها بشود! مكتب امام حسین به جای اینكه مكتب احیاء احكام دین باشد، مكتب اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتیت الزكاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر باشد، و همان طور كه خودش فرمود: ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر، مكتب ابن زیاد سازی و یزیدسازی شد.

در این زمینه است كه افسانه ها ساخته شده از قبیل داستان مردی كه سر راه را می گرفت و آدمها را می كشت و لخت می كرد، اطلاع پیدا كرد كه قافله ای از زوار حسینی امشب از فلان نقطه عبور می كنند، در گردنه ای كمین كرد و در حالی كه انتظار می كشید خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد. قافله كه می گذشت، گرد و غبار بلند شده بود و روی لباسها و بدن او نشست. در همین حال خواب دید كه قیامت بپا شده و او را هم كشان كشان به طرف جهنم می برند و به جرم خونهای ناحقی كه ریخته و مالهایی كه دزدیده و امنیتی كه سلب كرده است (زیرا از نظر اسلام اینها محارب خوانده می شوند: انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله... أن یقتلوا أو یصلبوا أو تقطع ایدیهم [2] ... رجوع شود به تفسیر آیه و به بحث فقهی مطلب) ولی همینكه به نزدیك جهنم رسید، جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را برگردانید زیرا این كسی است كه در وقتی كه در خواب بوده، غبار زوار حسینی بر روی او نشسته است!




فان شئت النجاة فزر حسینا

لكی تلقی الاله قریر عین



فان النار لیس تمس جسما

علیه غبار زوار الحسین [3] .



پس وقتی كه غبار زوار حسین بر روی یك دزد جانی بنشیند او را نجات دهد، خود زوار چه مقام و درجه ای دارند! و حتما بالاتر از ابراهیم خلیل خواهند بود! به قول شاعر:



من خاك كف پای سگ كوی كسی ام

كو خاك كف پای سگ كوی تو باشد



و به قول شاعر اصفهانی مردی را در قیامت می آورند و ملائكه ی غلاظ و شداد او را به محضر عدل الهی می برند و همی به گناهان او شهادت می دهند و مورد توجه فرشته ی مأمور رسیدگی [واقع] نمی شود، می گویند: شكمها پاره كرده است،... دیوان مكرم صفحه ی 133:



اگر این مرده اشكی هدیه كرده

ولش كن گریه كرده



عیان گر معصیت یا خفیه كرده

ولش كن گریه كرده



نماز این بنده ی عاصی نكرده

مه حق روزه خورده



ولی یك ناله در یك تكیه كرده

ولش كن گریه كرده



اگر پستان زنها را بریده

شكمهاشان دریده



هزاران مرد را بی خصیه كرده

ولش كن گریه كرده



اگر از كودكان شیرخواره

شكمها كرده پاره



به دسته گریه های نسیه كرده

ولش كن گریه كرده



خوراك او همه مال یتیم است

گناه او عظیم است



خطا در شهر و هم در قریه كرده

ولش كن گریه كرده



اگر بر ذمه ی او حق ناس است

خدا را ناشناس است



برای خود جهان را فدیه كرده

ولش كن گریه كرده



به دست خود زده قداره بر فرق

به خون خود شده غرق



تن خود زین ستم بی بنیه كرده

ولش كن گریه كرده



نمی ارزد دو صد تضییع ناموس

به یك سبوح و قدوس






اگر اشكی روان بر لحیه كرده

ولش كن گریه كرده



6. قبلا گفتیم عامل تحریف دو چیز است. اكنون می گوییم عامل تحریف چند چیز است:

الف. اغراض دشمنان این وقایع كه كوشش می كنند اینها را قلب و تحریف كنند، چنانكه نمونه اش را در نمره ی 4 دیدیم.

ب. حس اسطوره سازی و قهرمان سازی خیالی كه در بشر وجود دارد كه قبلا به آن اشاره شد و آقای دكتر شریعتی در سخنرانی عید غدیر، مبنای توجه بشر را به اساطیر به نحو احسن بیان كردند. و گفتیم همین حس است كه علی را آنجا می برد كه جبرئیل از آسیب شمشیر علی چهل روز نمی تواند بالا برود، و ضربت علی آنچنان نرم و برنده صورت می گیرد كه خود «مرحب» متوجه نمی شود و به علی می گوید: یا علی! اینهمه كه از تو تعریف می كنند، همه ی زور و هنر تو همین است؟! علی می گوید خودت را یك تكان بده تا ببینی چه خبر است. تا تكان می خورد نیمی به این طرف و نیمی به آن طرف می افتد!

ج. در خصوص حادثه ی عاشورا یك عامل خاصی هم دخالت كرده است و آن اینكه به خاطر فلسفه ی خاصی از طرف پیشوایان دین توصیه شده كه این جریان به عنوان یك مصیبت یادآوری شود و مردم بر آن بگریند. فلسفه ی این تذكر و گریستن و گریاندن، احیاء این خاطره است و فلسفه ی احیاء آن این است كه هدف كلی این نهضت برای همیشه زنده بماند و امام حسین هر سال در میان مردم به این صورت ظهور كند و مردم از حلقوم او بشنوند كه: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه، مردم همیشه بشنوند: لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما، مردم بشنوند این ندایی را كه با حماسه سروده شده است و ببینند این تاریخی را كه با خون نوشته شده است.

ولی این مطلب بدون توجه به هدف گریستنها و گریاندنها، خود گریستن موضوع شده است، بلكه هنر مخصوص شده است. گریز زدن خود یك هنری است در میان اهل منبر و روضه خوان ها. قهرا برای اینكه مردم بهتر و بیشتر گریه كنند، و به ظاهر برای اینكه اجر و ثواب بیشتری پیدا كنند، روضه های دروغ جعل شد. مردم ما هم فعلا مثل چایخورهایی كه به چای پررنگ عادت كرده باشند كه چای كمرنگ آنها را نمی گیرد، به روضه های خیلی داغ و پرحاشیه عادت كرده اند و این خود عاملی شده كه اجبارا عده ای از اهل منبر برای اینكه مردم گریه بكنند، روضه های دروغ و اگر بخواهیم


محترمانه بگوییم روضه های ضعیف می خوانند.

اینجا دو داستان دارم: می گویند یكی از علمای آذربایجان همیشه از روضه های بی اصلی كه خوانده می شود رنج می برد و به اهل منبر اعتراض می كرد. معمولا می گفت این زهرمارها چیست كه شما می خوانید؟! ولی كسی به سخنانش گوش نمی كرد، تا آنكه یك دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانی هم خودش بود. با روضه خوان شرط كرد به اصطلاح خودش از آن زهرمارها قاطی نكند. روضه خوان گفت: آقا! من حرفی ندارم ولی بدانید كه مردم گریه نمی كنند. گفت: تو چكار داری؟! در مجلس من نباید از آن زهرماری ها یعنی روضه های دروغ خوانده شود. مجلس بپا شد. آقا خودش در محراب، و منبر هم كنار محراب. منبری وارد روضه شد ولی هر چه خواست با روضه ی راست مردم گریه كنند نشد. آقا خودش هم دست را به پیشانی گذاشته بود و دید عجب! مجلس خیلی یخ شد؛ و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اینكه روضه ی آقا نمی گیرد این است كه نیت آقا صاف نیست و مریدها خواهند پاشید. یواشكی سرش را به طرف منبر برد و گفت قدری از آن زهرماری ها قاطیش كن.

داستان دیگر اینكه: در یكی از شهرستانها برای اولین بار یك روضه ی مفصلی شنیدم درباره ی داستان زنی كه در زمان متوكل رفت به زیارت ابا عبدالله علیه السلام، و مانع می شدند و دست می بریدند، تا عاقبت آن زن با شرح مفصلی كه یادم نیست، به دریا انداخته می شود و فریاد می كند: یا اباالفضل! به فریادم برس. سواری پیدا می شود و می آید و به زن می گوید: ركابم را بگیر! زن می گوید: چرا دست دراز نمی كنی و مرا نمی گیری؟ می گوید: آخر من دست در بدن ندارم.

پس معلوم می شود خود مردم هم عاملی برای این جعل و تحریف ها هستند. بسیاری از زبان حال ها زبان حال نیستند:



ای خاك كربلا تو به من یاوری نما

چون نیست مادری تو به من مادری نما



یعنی چه؟! نه امام چنین كلماتی به زبان آورده و نه شایسته ی شأن امام است، بلكه شایسته ی هیچ مردی نیست. یك مرد پنجاه و هفت ساله فرضا بخواهد از تنهایی و غربت بنالد، مادر را نمی خواند. مادر را خواندن در شأن یك بچه است كه هنوز احتیاج به دامن مادر دارد. این سنین وقتی است كه معمولا فرزندان پناه مادران هستند.


كتاب لؤلؤ و مرجان كه در نوع خود كتاب بی نظیر است و از یك تبحر واقعی مؤلف مرحومش حكایت می كند، بحث خود را در دو قسمت قرار داده است و از عهده ی هر دو نیكو برآمده است: اخلاص، صدق.

در بحث صدق، صفحه ی 82، آیات مربوطه را نقل می كند. اول آیه ی: «فویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما كتبت ایدیهم و ویل لهم مما یكسبون» [4] سپس آیات افترای كذب را نقل می كند كه زیاد است. [5] .

7. در صفحه ی 92 به بعضی دروغهای روضه خوان ها اشاره می كند از قبیل:

الف. پس از رفتن علی اكبر به میدان و برگشتن، امام به مادرش لیلی فرمود برخیز و برو در خلوت دعا كن برای فرزندت كه من از جدم شنیدم می فرمود: دعای مادر در حق فرزند مستجاب می شود.

ب. حضرت زینب در حالت احتضار آمد به بالین امام فرمقها بطرفه فقال لها اخوه، ارجعی الی الخیمة فقد كسرت قلبی، و زدت كربی [6] .

ج. امام چند بار به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار نفر را كشت!

8. در صفحه ی 142 اشتباه شیخ مفید را نقل می كند در جراحت برنداشتن علی علیه السلام، و در صفحه ی 149 داستان عبور اسرا را از كربلا در مراجعت از شام نقل می كند كه لهوف متفرد به آن است و فقط پس از او «ابن نما» در مثیر الأحزان نقل كرده است. تألیف این كتاب، بیست و چهار سال بعد از وفات سید

[7] واقع شده است.

9. در صفحه ی 163، از كتاب محرق القلوب آخوند ملامهدی نراقی نام می برد كه مشتمل بر بعضی اكاذیب است از آن جمله [8] : «چون بعضی از یاران به جنگ رفته شهید شدند، ناگاه از میان بیابان سواری


مكمل و مسلح پیدا شد، مركبی كوه پیكر سوار بود. خود عادی [9] فولاد بر سر نهاده و سپر مدور به سر كتف در آورده و تیغ یمانی جوهردار چون برق لامع حمایل كرده و نیزه ی هجده ذرعی (!) در دست گرفته و سایر اسباب حرب را بر خود آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به میان میدان رسید و بعد از طرید و جولان [10] روی به سپاه مخالف كرد و گفت: هر كه مرا نشناسد بشناسد: منم هاشم بن عتبة بن أبی وقاص پسرعم عمرسعد. پس روی به امام حسین كرد و گفت: السلام علیك یا ابا عبدالله اگر پسرعمم عمرسعد...»

10. در صفحه ی 166 اشاره می كند به كتابهای برغانیهای قزوینی كه مشتمل بر برخی اكاذیب است.

11. در صفحه ی 167 می گوید:

«در ایام مجاورت كربلا و استفاده از محضر علامه ی عصر شیخ عبدالحسین طهرانی، سید عرب روضه خوانی از «حله» آمد و پدرش از این طایفه بود و اجزاء (جمع جزوه) كهنه ای از میراث پدر داشت. اول و آخر نداشت. در حاشیه اش نوشته بود از تألیفات فلان عالم از علمای جبل عامل از شاگردان صاحب معالم است. غرض، آن سید استعلام حال آن كتاب نمود. مرحوم شیخ عبدالحسین اولا در احوال آن عالم كتابی در مقتل نیافت؛ ثانیا خود كتاب را مطالعه كرد و دید آنقدر اكاذیب دارد كه ممكن نیست از عالمی باشد. لذا آن سید را نهی كرد از نشر و نقل از آن. ولی بعد همین كتاب به دست مرحوم دربندی افتاد و مطالب آن را در كتاب اسرار الشهادة نقل كرد و بر عدد اخبار واهیه ی مجعوله ی بی شمار آن افزود.»

در اسرار الشهادة [11] می نویسد: عدد لشكریان كوفه به ششصد هزار سواره و دو


كرور پیاده (یك میلیون و ششصد هزار) می رسیده است.

12. در صفحه ی 168 می گوید:

«مرحوم دربندی مشافهة نقل كرد كه من در ایام سابقه شنیدم كه فلان عالم گفت یا روایتی نقل كرد كه روز عاشورا هفتاد ساعت بود و من در آن وقت غریب شمردم و متعجب شدم از نقل آن و لكن حال كه تأمل در وقایع روز عاشورا كردم خاطر جمع یا یقین كردم كه آن نقل، راست و آنهمه وقایع نشود مگر در آن مقدار از زمان.»

13. در صفحه ی 169:

«شخصی در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل جامع فرید، آقا محمدعلی صاحب مقامع و غیره قدس الله روحه رسیده و عرض كرد: در خواب می بینم به دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت سیدالشهداء علیه السلام را می كنم. آقا او را نمی شناخت، سر به زیر انداخت و متفكر شد. پس به او فرمود: شاید روضه خوانی می كنی؟ عرض كرد: بلی. فرمود: یا ترك كن یا از كتب معتبره نقل كن.»

14. در صفحه ی 170 مقدمتا برای نقل نمونه ای از اكاذیب روضه خوان ها جریان مسنای بنی اسرائیل و تلمود را كه سینه به سینه به یهودیان رسید و جمع آوری شد ذكر می كند و تمثیل می كند «به صدور الواعظین و لسان الذاكرین».

15. در صفحه ی 174 عبارت و بیانی در دنبال مطلب فوق دارد، می گوید:


«لكن مسنای یهود كتاب معین و معهودی است كه به ملاحظه ی آن دو تفسیر (شرح مسنا) از زیادی و نقصان مصون و محروس است، و اما روایات مسنای این امت دارای قوه ی قویه ی نباتیه است كه چون از مجموعه ای به مجموعه ی دیگر نقل كند فورا نمو كند و با بركت شود و شاخه ها و برگهای تازه ی با طراوت و نضارت برای آن پیدا [شود] و چون در سیر به منزل منابر برسد و موسم نقل آنها برسد قوه ی حیوانیه در او ظاهر گردد و بال و پر پیدا كند و چون طیر خیال در هر لمحه به جهات مختلف پرواز كند. و ما به جهت مثال به پاره ای از آنها اشاره كنیم به اینكه مختصری از او نقل كنیم.»

قبلا سه فقره نقل شد، لهذا از شماره ی 4 شروع می كنیم:

16. د. صفحه ی 175: افسانه ای راجع به حضرت امیر پس از ضربت خوردن.

ه. افسانه ی یكی از قاصدان كوفه كه نامه ای آورد برای امام حسین و جواب خواست. حضرت سه روز مهلت خواستند، روز سوم عازم سفر شدند. آن شخص گفت: برویم ببینیم جلالت شأن پادشاه حجاز را كه چگونه سوار می شود. آمد دید حضرت بر كرسی نشسته، بنی هاشم دورش را گرفته و مردان ایستاده و اسبان زین كرده و چهل محمل كه همه را به حریر و دیباج پوشانیده اند... تا عصر عاشورا كه عمرسعد امر كرد شتران بی جهاز را حاضر كردند برای سوار شدن اسیران...

و. صفحه ی 177: حضرت زینب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعداء در میان خیمه ها سیر می كرد برای استخبار حال اقربا و انصار، دید حبیب بن مظهر اصحاب را در خیمه ی خود جمع كرده و از آنها عهد می گیرد كه فردا نگذارند احدی از بنی هاشم قبل از ایشان به میدان برود... آن مخدره مسرورا آمد پشت خیمه ی ابوالفضل، دید آنجناب نیز بنی هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ایشان عهد می گیرد كه نگذارند احدی از انصار پیش از ایشان به میدان برود. مخدره مسرور در خدمت حضرت رسید و تبسم كرد. حضرت از تبسم او (در این وقت) تعجب كرد و سبب پرسید. آنچه دیده بود عرض كرد...

ز. داستان اینكه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب، حضرت به بالین امام زین العابدین علیه السلام آمد. پس، از پدر حال معامله ی آنجناب را با اعداء پرسید. خبر داد كه به جنگ كشید. پس جمعی از اصحاب را پرسید. در جواب فرمود: قتل،


قتل؛ تا رسید به بنی هاشم، و از حال جناب علی اكبر و ابی الفضل سؤال كرد؛ به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در میان خیمه ها غیر از من و تو مردی نمانده است.

صفحه ی 178:

«این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آنكه آنجناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و میدان جنگ خبری نداشت.»

ح. داستان عزم رفتن ابا عبدالله به میدان جنگ و طلب كردن اسب سواری و [اینكه] كسی نبود اسب را حاضر كند:

«پس مخدره زینب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد. برحسب تعدد منابر، مكالمات بسیار بین برادر و خواهر ذكر می شود و مضامین آن در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز در آمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آورند.»

ظاهرا از آن جمله است اینكه حضرت زینب هنگام وداع، برادر را ایست داد و فرمود: وصیتی از مادرم به یادم افتاد. مارم به من گفته در همچو وقتی حسینم را بگیر و از طرف من زیر گلویش را ببوس. از آن جمله است اینكه حضرت دید اسب حركت نمی كند، هر چه نهیب می زند اسب نمی رود، یكمرتبه می بیند طفلی خودش را روی سم اسب انداخته است. (اشعار معروف صفی علیشاه در بیان دو جاذبه ی عشق و عقل مربوط به جریان حضرت زینب در همین وقت است.) باید متوجه بود كه حضرت زینب حین وفات حضرت زهرا تقریبا پنجساله بوده است.

ط. صفحه ی 179: زینب آمد به بالین ابا عبدالله علیه السلام در قتلگاه و رأته یجود بنفسه و رمت بنفسها علیه و هی تقول: انت اخی، انت رجاؤنا، انت كهفنا، انت حمانا [12] .


ی. صفحه ی 179: افسانه ی منسوب به «ابوحمزه ی ثمالی» كه در خانه ی امام سجاد را كوبید، كنیزكی آمد، چون فهمید ابوحمزه است خدای را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بیهوش شدند. پس ابوحمزه داخل شد و تسلی داد به اینكه شهادت در این خانواده موروثی است؛ جد، پدر، عم.. امام فرمود: بلی، ولی اسارت در این خانواده موروثی نبود. آنگاه شمه ای از حالت اسیری عمه ها و خواهران بیان كردند.

یا. از هشام بن الحكم [مطلبی] نقل كرده اند كه خلاصه اش این است: «در ایامی كه امام صادق علیه السلام در بغداد بودند، هر روز می بایست در محضر امام باشم. روزی یكی از شیعیان، هشام را به یك مجلس عزا دعوت می كند و او معتذر می شود كه باید در حضور امام باشم. او می گوید: از امام اجازه بگیر، و هشام می گوید: اسم این مطلب را پیش امام نمی شود برد كه منقلب می شود. او گفت: بی اجازه بیا. هشام گفت: این هم ممكن نیست زیرا امام از من خواهد پرسید. آخر كار هر طور بود هشام را برد. روز بعد امام جویا شد و بعد از تكرار فاش كرد. امام فرمود: گمان می كنی من در آنجا نبودم یا در چنین مجالسی حاضر نمی شوم؟! عرض كرد: شما را در آنجا ندیدم. فرمود: وقتی كه از حجره بیرون آمدی، در محل كفشها چیزی ندیدی؟ عرض كرد: جامه ای در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم كه عبا بر سر كشیدم و روی زمین افتادم!

نظیر این افسانه است افسانه ای درباره ی امام سجاد علیه السلام كه در یك مجلس عزاداری شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند و بعد كه مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، دیدند امام كفشهای عزاداران را جفت كرده است.

17. در صفحه ی 183 می گوید:

«دو چیز است كه سبب تجری این جماعت بلكه بعضی از ارباب تألیف شده در نقل اخبار و حكایات بی اصل و مأخذ، بلكه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حكایات: اول: گفته اند در اخبار مدح ابكاء ننوشته كه به چه قسم بگریانید و چه بخوانید: و از این ذكر نكردن معلوم می شود هر چه سبب گریانیدن، وسیله ی سوزانیدن دل و بیرون آمدن اشك باشد ممدوح و مستحسن است. علیهذا اخبار منع كذب در غیر مقام تعزیه داری است.


به این بیان می توان بسیاری از معاصی كبیره را مباح بلكه مستحب كرد. مثلا اخبار فضیلت ادخال سرور در قلب مؤمن. پس مثلا غیبت یا بوسه و زنای با بیگانه یا لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جایز است.»

18. در صفحه ی 186 می گوید:

«یكی از ثقات اهل علم یزد برای من نقل كرد كه وقتی از یزد پیاده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بیابان (كویر) كه مشقت بسیار دارد. در مسیر منازل، وارد قریه ای از دهكده های خراسان شدم قریب نیشابور. چون غریب بودم رفتم به مسجد آنجا. چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغی روشن كردند و پیشنمازی آمد و نماز مغرب و عشا را به جماعت كردند. آنگاه پیشنماز رفت بالای منبر نشست، پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ كرد و برد بالای منبر نزد جناب آخوند گذاشت. متحیر ماندم برای چیست؟! آنگاه مشغول روضه خوانی شد. چند كلمه كه خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش كرد. تعجبم بیشتر شد. در این حال دیدم بنای سنگ انداختن شد از بالای منبر بر آن جماعت، و فریادها بلند شد، یكی می گوید: ای وای سرم، دیگری فریاد از بازو، سومی از سینه، و هكذا گریه ها و شیونها بلند شد. قدری گذشت، سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند. مردم با سر و صورت خونین و دیده ی اشكبار رفتند. پس به نزد پیشنماز رفتم و از حقیقت این كار شنیع پرسیدم. گفت: روضه می خوانم و این جماعت به غیر از این قسم عمل گریه نمی كنند. لابد باید (برای اینكه به ثواب گریه بر ابا عبدالله برسند) به این نحو ایشان را بگریانم.»

19. صفحه ی 187:

«دوم: استقرار سیره ی علما در مؤلفات خود بر نقل اخبار ضعیفه و ضبط روایات غیر صحیحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب، و مسامحه ی ایشان در این مقامات، خصوص مقام اخیر چنانكه مشاهد و محسوس است.»


مرحوم حاجی بعدا وارد بحث در مسأله ی تسامح در ادله ی سنن می شود و فرق می گذارد میان حدیث ضعیف و موهون، و می گوید: آنچه قابل تسامح است احادیث ضعیفه است نه موهونه.

20. در صفحه ی 193 می گوید:

«قصه ی زعفر جنی و عروسی قاسم در روضه كاشفی، و دومی در منتخب شیخ طریحی هم هست. منتخب طریحی مشتمل بر موهونهایی از قبیل زنده دفن كردن حضرت عبدالعظیم در ری است.»

21. صفحه ی 194:

«قصه ی عروسی، قبل از روضه كاشفی در هیچ كتابی دیده نشده است. اما قصه ی زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاك ری و اطراف آن كه در السنه ی عوام دائر شده، پس آن از خیالات واهیه است... تمام علمای انساب متفقند كه قاسم بن الحسن عقب ندارد (بلكه صغیر بوده).»

22. صفحه ی 195، می گوید:

«مسعودی كه شیعه است و معاصر كلینی است، در اثبات الوصیة عدد كشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آنهم به عبارت «و روی انه قتل بیده ذلك الیوم الفا و ثمانمائة» و محمد بن ابیطالب به هزار و نهصد و پنجاه نفر رسانده است. اما در كتابی كه هزار سال بعد نوشته شده (اسرار الشهادة دربندی) عدد مقتولین امام را به سیصد هزار و عدد مقتولین حضرت ابوالفضل را به بیست و پنج هزار و از سایرین نیز به بیست و پنج هزار نفر رسانده است.»

اگر فرض كنیم امام در هر ثانیه یك نفر كشته باشد، سیصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد كه با روز هفتاد و دو ساعت نیز قابل اصلاح نیست؛ و بیست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در یك ثانیه كشته شود، شش ساعت


و پنجاه و شش دقیقه و چهل ثانیه وقت می خواهد. به علاوه جمعیت یك میلیون و ششصد هزار نفر در صحرای كربلا جا نمی گیرد. وسائل و اسبابش از كجا فراهم می شود؟ آنهم همه از مردم كوفه بودند، از حجاز و شام كسی نبود [13] خداوند عقلی بدهد.

23. در صفحه ی 202 اشاره می كند به افسانه ی دیگری كه ما نظر به آنچه قبلا نقل كرده ایم آن را دوازدهم قرار می دهیم:

یب. روزی حضرت امیر در بالای منبر خطبه می خواند. حضرت سیدالشهداء علیه السلام آب خواست. حضرت به قنبر امر فرمود آب بیاور. عباس در آن وقت طفل بود، چون شنید تشنگی برادر را، دوید نزد مادر و آب برای برادر گرفت در جامی و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف می ریخت. به همین قسم وارد مسجد شد. چشم پدر بر او افتاد، گریست و فرمود امروز چنین و روز عاشورا چنان... البته قصه باید در كوفه باشد زیرا سخن از خطابه و منبر است، و در آن وقت امام حسین یك مرد سی و چند ساله است و ممكن نیست در حضور جمع در حین خطبه ی پدر از پدر آب بخواهد. به علاوه در هیچ مدركی وجود ندارد.

یج. حضرت ابوالفضل در صفین هشتاد نفر را یكی پس از دیگری به هوا انداخت كه هنوز اولی برنگشته بود، و هر كدام برمی گشت با شمشیر دو حصه می نمود...

ید. [می گوید:]

«برای ذریه ی طاهره دوشیزگانی بهم بافتند خصوص برای حضرت ابی عبدالله علیه السلام، بعضی را در مدینه گذاشتند و بعضی را در كربلا شوهر دادند و و بعضی را به جهت صدق كلام جبرئیل (صغیرهم یمیتهم العطش) در كربلا از تشنگی بكشند و بعضی را در قتلگاه شبیه عبدالله بن الحسن شهیدش كنند...»

24. صفحه ی 208

«خاتمه، در مذمت گوش دادن به اخبار كاذبه و حكایات و قصص دروغ


مجالس تعزیه داری، خداوند در مقام مذمت یهودان بلكه منافقین و بیان صفات خبیثه و افعال قبیحه ی ایشان می فرماید: سماعون للكذب اكالون للسحت [14] درباره ی اهل بهشت می فرماید: لا یسمعون فیها لغوا و لا كذابا [15] درباره ی اهل دوزخ كه در این جهان به دروغ عادت كرده اند و در آخرت و موقف نیز ترك نكنند می فرماید: و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة كذلك كانوا یؤفكون [16] ایضا: یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له كما یحلفون لكم و یحسبون انهم علی شی ء الا انهم هم الكاذبون [17] ایضا: ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركین انظر كیف كذبوا علی انفسهم و ضل عنهم ما كانوا یفترون [18] ایضا: و اجتنبوا قول الزور [19] ایضا: و الذین لا یشهدون الزور [20]

25. صفحه ی 213:

«و نیز دلالت كند بر قبح و مذمت آن، استقراء غالب معاصی كه محل آن مانند غالت اقسام دروغ، زبان است مثل غیبت و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظایر آنها، زیرا كه چنانكه غیبت در شرع حرام است، گوش دادن به آن نیز حرام است؛ خوانندگی حرام است، گوش دادن به آن نیز حرام است؛ سب اولیاء خداوند یا مؤمن كفر یا معصیت است، گوش دادن به آن نیز حرام است. خدای تعالی فرماید: و قد نزل علیكم فی الكتاب ان اذا سمعتم ایات الله یكفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انكم اذا مثلهم [21] ...


هر كس مرتكب گناهی شد، به آیه ای از آیات الهی استهزاء كرده است.»

26. حال سزاوار است كه ارباب دانش و بینش، مجالس مصائب جدیده ی حضرت ابی عبدالله علیه السلام را ترتیب می دادند و صدماتی كه بر آن وجود مبارك می رسد از زائر و مجاور و خدام و حامل علوم آن حضرت و متعبدین و ناسكین و مأمومین و غیر ایشان به انواع و اقسامش در شب و روز جمع كرده به دست دیندار دلسوزی دهند كه در مجالس اهل تقوا و دیانت و غیرت و عصبیت بخوانند و بسوزند و بگریند و از خداوند متعال تعجیل فرج و ظهور سلطان ناشر عدل و امان و باسط فضل و احسان و قامع كفر و نفاق و عدوان را بخواهند.

27. این بحث در چهار فصل بیان می شود:

الف. معنی تحریف و انواع تحریفها و اینكه در حادثه ی عاشورا انواعی از تحریف واقع شده است.

ب. عوامل تحریف به طور عموم و عوامل تحریف به طور خصوص در حادثه ی عاشورا، و به عبارت دیگر مسؤولان تحریف در حوادث به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص.

ج. تشریح تحریفهایی كه لفظا یا معنی، شكلا یا روحا در حادثه ی عاشورای حسینی صورت گرفته است.

د. وظیفه ی علمای امت در این باب به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص كه: اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله [22] ایضا: و ان لنا فی كل خلف عدولا ینفون عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین [23] و وظیفه ی ملت مسلمان در این باب به طور عموم و در این حادثه به طور خصوص از نظر حرمت شركت در استماع و لزوم


مبارزه ی عملی و نهی از منكر.

28. معنی تحریف: راغب در مفردات می گوید:

«حرف الشی ء طرفه... و تحریف الشی ء امالته كتحریف القلم. و تحریف الكلام ان تجعله علی حرف من الاحتمال یمكن علی الوجهین. قال عزوجل: یحرقون الكلم عن مواضعه.. و من بعد مواضعه...» [24] .

در تفسیر امام فخر رازی جلد 3 صفحه ی 134 ذیل آیه ی 75 از سوره ی بقره می گوید: «قال القفال: التحریف: التغییر و التبدیل، و أصله من الانحراف عن الشی ء و التحریف عنه، قال تعالی: الا متحرفا لقتال او متحیزا الی فئة. و التحریف هو امالة الشی ء عن حقه. یقال: قلم محرف اذا كان رأسه مائلا غیر مستقیم. قال القاضی: ان التحریف اما أن یكون فی اللفظ أو فی المعنی. و حمل التحریف علی تغییر اللفظ أولی من حمله علی تغییر المعنی...» [25] .

تحریف لفظی به این است كه مثلا لفظی كم یا زیاد می كنند و یا كلمه یا جمله ای را پس و پیش كنند و به هر حال معنی را كم یا زیاد [كنند] یا تغییر دهند. خطر بزرگ در تحریفات مغیر معنی است.

این گونه تحریفات در كتب و نوشته ها زیاد است حتی در متن اشعار خصوصا آنجا كه به اصطلاح مصحح «شدرسنا» می كند.

مولوی در یكی از اشعار خود گفته است:




از محبت تلخها شیرین شود

از محبت مسها زرین شود



بعد نساخ اضافه كرده اند: «از محبت دردها صاف، و دردها شفا، و خارها گل، و سركه ها مل، و دار تخت، و بار بخت، و سنگ روغن، و حزن شادی، و غول ماری، و مرده زنده، و شاه بنده می شود». مانده است بگویند سقف دیوار و خربوزه هندوانه و استكان نعلبكی می شود.

اما تحریف معنوی - سه مثال:

الف. یا عمار! تقتلك الفئة الباغیة.

ب. لا حكم الا لله.

ج. اذا عرفت فاعمل ما شئت. [26] .

اولی مورد سوء استفاده ی معاویه، دوم مورد سوء استفاده ی خوارج، سوم مورد سوء استفاده ی شیعیان از حدیث امام صادق شد كه خود آن حضرت به طور صحیح توضیح دادند.

در قرآن تحریف لفظی واقع نشده ولی تحریف معنوی كه عبارت است از سوء تفسیر، زیاد واقع شده است.

منطقیین در باب صنعت مغالطه گفته اند یا لفظی است و یا معنوی، و اقسامی ذكر كرده اند كه برای «ما نحن فیه» مخصوصا از نظر پیدا كردن مثال عربی و فارسی بسیار مفید است.

قرآن از تحریف كلمه در آیات زیادی یاد و نكوهش كرده است. اما همان طور كه «كلمه» در اصطلاح قرآن اعم است از جمله و شخصیت و حادثه، قهرا تحریف نیز اقسامی پیدا می كند: تحریف عبارات، تحریف حادثه ها و تاریخچه ها، تحریف شخصیتها. (برای قسم سوم رجوع شود به سخنرانی سید مرتضی جزائری در گفتار ماه).

29. بحث ما در نوع دوم یعنی تحریف حادثه است كه هم ممكن است تحریف لفظی شود یعنی كم و زیاد در نقل آن بشود، و هم ممكن است تحریف معنوی بشود یعنی روح حادثه كه عبارت است از علل و انگیزه ها و از هدفها و منظورها، مسخ


بشود. از همین جا معلوم می شود كه اهمیت تحریف بستگی دارد به اهمیت موضوع آن یعنی محرف فیه كه یك سخن عادی یا یك حادثه ی عادی و یا یك شخصیت عادی باشد یا آنكه در سخنی یا حادثه ای یا شخصیتی واقع شود كه سند تاریخی و اخلاقی و تربیتی و دینی یك اجتماع است. لهذا كذب بر خدا و رسول، اشنع اقسام كذب است و مبطل روزه است. از نظر قوانین نیز جعل و تحریف در اسناد رسمی از نظر جرمی جنایت تشخیص داده می شود نه جنحه.

30. واقعا حادثه های اخلاقی و نهضتهای بزرگ الهی، آیه ای هستند از آیات الهی در كتاب مقدس تكوین. مردم وظیفه دارند حداكثر رعایت را در حفظ و رعایت و صیانت آنها بنمایند، و الا مناطا مشمول این جمله می شوند: من فسر القران برأیه فلیتبوا مقعده من النار [27] ایضا: فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیة یحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به [28] ایضا: فویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما كتبت ایدیهم و ویل لهم مما یكسبون. [29] .

31. در حادثه ی عاشورا، هم تحریف لفظی صورت گرفته و بند و بیلها و كم و زیادهای زیاد در آن صورت گرفته كه در كمتر حادثه ای اینهمه برگ و ساز پیدا شده است. به قول شاعر:



بس كه ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببینی نشناسیش باز



دوستان و اصحابی، دشمنانی، فرزندانی، جمله هایی، كارهایی، سخنانی به امام نسبت داده شده كه اگر امام بشنود هیچ تشخیص نمی دهد كه درباره ی او صحبت می كنند؛ با آنكه حادثه ی عاشورا برخلاف توهم بعضی، از نظر تاریخی بسیار روشن و خالی از ابهام است؛ كمتر حادثه ی تاریخی مثل این حادثه ی اسناد صحیح و درست دارد به علت اهمیت این حادثه، و مخصوصا اهل بیت جزئیات این حادثه را فاش كردند. [30] . [و هم در این


حادثه تحریف معنوی صورت گرفته است.]


[1] امام حسين در سه مرحله شهيد شد و سه نوع شهادت داشت: شهادت تن، شهادت نام، شهادت هدف.

[2] مائده / 33.

[3] [اگر نجات خواهي به زيارت حسين برو تا خداوند را با چشم روشن ديدار كني. زيرا آتش دوزخ به جسمي كه غبار پاي زائران حسيني بر روي آن نشسته، نمي رسد.].

[4] بقره / 79.

[5] و شايد اگر مانند ما به آيات تحريف متمسك مي شد بسيار مناسب است.

[6] [پس حضرت با گوشه ي چشم به وي نگاهي انداخت و فرمود: به خيمه بازگرد كه دلم را شكستي و غمم را افزودي.].

[7] [سيد طاووس، مؤلف لهوف].

[8] اين داستان به طول و تفصيل در روضة الشهداء كاشفي آمده و محرق القلوب علي الظاهر از آنجا گرفته است. در روضة الشهداء مي گويد فضل بن علي عليهماالسلام به كمك هاشم شتافت!!!.

[9] كذا [يعني مطلب مهم است].

[10] تعبير به «طريد و جولان» در روضة الشهداء كاشفي نيز آمده است.

[11] دو سه روز قبل از محرم امسال (1389 قمري) به مناسبت اينكه مي خواستم در اطراف «تحريفات در واقعه ي تاريخي كربلا» بحث كنم، به وسيله ي تلقين از آقاي [علي اكبر] غفاري مدير مؤسسه ي كتابفروشي صدوق دروغترين كتابهاي مقتل را خواستم. نظر هر دو نفر به اسرار الشهادة بود. آقاي غفاري اين كتاب را نداشت و قول داد تهيه كند، اما بعد از دو سه روز تلفن كرد كه از هر كتابفروش خواستم او هم دنبال اين كتاب بود زيرا مشتري زياد دارد و همه اهل منبر هستند، با اين تفاوت كه شما براي انتقاد و آنها براي نقل و استفاده مي خواهند.

[12] [و او را ديد كه مشغول جان دادن است. خود را به روي بدن او انداخت و مي گفت: تو برادر مني، تو اميد مايي، تو پناه مايي، تو پشتيبان مايي.].

[13] در اينجا انسان به ياد آن افسانه مي افتد كه يك نفر اغراق گو در بزرگي شهر هرات در يك تاريخي گفت كه در آن وقت در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز بود. نظير اينها را درباره ي سرو كاشمر و عدد بني اسرائيل و متقابلا لشكريان فرعون و غيره گفته اند.

[14] مائده / 42. [به دروغ گوش دهند و حرام خورند.].

[15] نبأ / 35. [در آنجا سخن لغو و دروغ نشنوند.].

[16] روم / 55. [روزي كه قيامت برپا شود مجرمان سوگند خوردند كه جز ساعتي درنگ نكرده اند. اينچنين را حق منحرف و منصرف مي شوند.].

[17] مجادله / 18 [روزي كه خدا همه ي آنها را برانگيزد، پس براي او سوگند خورند چنانكه براي شما سوگند مي خورند، و پندارند كه بر حقند. آگاه باشيد كه اينان دروغگويانند.].

[18] انعام / 23 و 24. [سپس پاسخ آنها جز اين نبود كه گفتند به الله پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم. بنگر كه چگونه بر خود دروغ مي بندند و چگونه افتراهايشان از نظرشان گم شده است.].

[19] حج / 30. [و از گفتار باطل و دروغ بپرهيزيد.].

[20] فرقان / 72. [و كساني كه شاهد و ناظر كارهاي لغو و باطل نمي شوند.].

[21] نساء / 140. [و حال آنكه در كتاب بر شما اين حكم را فرستاده كه چون شنيدند به آيات خدا كفر مي ورزند و ريشخند مي زنند با آنان منشينيد تا در سخني ديگر فروروند، كه (اگر چنين نكنيد) شما هم مثل آنان خواهيد بود.].

[22] اصول كافي، ج 1 / ص 54 با كمي اختلاف. [هرگاه بدعتها روي داد بر عالم است كه علم خويش آشكار كند، و گرنه لعنت خدا بر اوست.].

[23] اصول كافي، ج 1 / ص 32، و در آن «ينفون عنه» است. [ما را در هر نسلي عادلاني است كه تحريف افراطيان و دروغزني مبطلان را از ما (از دين) دور مي سازند.].

[24] [حرف يك چيز طرف و كنار آن است... و تحريف يك چيز كج كردن آن است كه مانند كج كردن و مايل ساختن قلم. و تحريف سخن آن است كه آن را بر يكي از دو طرف احتمال حمل كني در حالي كه امكان هر دو معني را دارد. خداي عزوجل فرموده: سخن را از جاي خود تحريف مي كنند...].

[25] [قفال گفته: تحريف: تغيير دادن و عوض كردن است، و ريشه ي آن از منحرف شدن از چيزي است. خداي متعال فرموده: جز اينكه بخواهد براي جنگ جا عوض كند يا در گروهي جاي گيرد. و تحريف، كج كردن و مايل ساختن چيزي از محل شايسته ي آن است. گفته مي شود: قلم محرف، يعني قلمي كه سرش كج شده است. قاضي گفته: تحريف گاه در لفظ است و گاه در معني. و تحريف را تغيير در لفظ بگيريم بهتر است از تغيير در معني...].

[26] [ترجمه ي سه جمله به ترتيب: اي عمار! گروه متجاوز تو را مي كشند. هيچ حكمي جز براي خدا نيست. چون شناختي هر چه خواهي بكن.].

[27] تفسير صافي، مقدمه ي پنجم. [هر كس قرآن را به رأي و نظر خويش تفسير كند جايگاه خويش را در آتش فراهم كند.].

[28] مائده / 13 [چون پيمان خويش بشكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت نموديم. آنان سخن را از جاي خود تحريف مي كنند و بهره اي را كه از آنچه بدان تذكر داده شدند نصيبشان مي شد فراموش نمودند.].

[29] بقره / 79. [واي بر كساني كه كتاب را با دست خود مي نويسند سپس مي گويند اين از نزد خداست تا بهره ي اندكي بخرند. پس واي بر آنان از كاري كه كرده اند و واي بر آنان از آنچه به دست مي آورند.].

[30] مطلب مهم اين است كه تمام اين تحريفها در جهت پايين آوردن است و امام را در سطح يك آدم پست كم فكر، العياذ بالله كم شعور پايين مي آورد، مثل آب خواستن وسط سخنراني پدر در سن سي و چند سالگي، يا عروسي قاسم.